سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آن که با حق بستیزد خون خود بریزد . [نهج البلاغه]
 
امروز: سه شنبه 103 آذر 6

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی , فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم , کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست , پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت , این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است , این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است , آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن , تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست


 نوشته شده توسط مجید کمالو در پنج شنبه 90/12/11 و ساعت 8:53 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 291
بازدید دیروز: 136
مجموع بازدیدها: 245942
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه